۱۳۸۸/۱۰/۱

دیشب یلدا بود. از چهار سال پیش یلدا دیگه واسه من یه شب سرد و تاریک نیس که همه‌مون دورِ هم، بشینیم کنار شومینه‌ی خوشگل یکی‌یکی نیت کنیم و مهرداد فال حافظ‌مون رو بخونه. دیگه مهم نیس واسم که هرطوری شده آتیشِ شومینه رو روشن نگه دارم. گرچه هیچی نمی‌تونه جای این تصویرِ رویایی رو تو ذهنم پر کنه، گرچه حتی این سرِ دنیا هم یلدای بی انار و آتیش واسم یلدا نمی شه، ولی یلدا چند ساله که دیگه فقط اینا نیس...
حالا یلدا هرسال هست که یادم بندازه بعضی جاهای خالی لازم نیس هیچ‌وقت پر شن؛ بهتره همون جای خالی باقی بمونن. یلدا هست که یادم بندازه که هر آدمی لیاقتِ اونی که هست رو نداره.
مادر بودن لیاقت می‌خواد، هر مادری بهشتُ زیر پاش نداره.

و البته که بچه‌ها باید نسبت به آدم بزرگ‌ها گذشت داشته باشن.