همهی کارامو کردم
همهی توتوریالهای آنلاین رو نگاه کردم، یادداشت برداشتم و تستهاش رو هم حل کردم.
خوابگاهم معلومه. یه عالمه از آدمایی که اونجا قراره باهم زندگی کنیم رو پیدا کردم و باهاشون دوست شدم. حتی میدونم کیا توی یه طبقه با من قراره زندگی کنن و با هم آشپزی کنیم و چایی بخوریم و بگیم بخندیم.
عضو سوسایتیای شدم که قراره مجلهی علمی دربیاره از امسال. گفتم فعلن به عنوان سال اولی چیزی نمینویسم ولی میخوام باشم. اونم گفت بشو پروفریدر. گفتم چشم با خوشحالی. همیشه دلم میخواسته توی یه مجلهای؛ روزنامهای چیزی کار کنم. یادمه اولین بار یه نشریه توی کلاس دوم راهنمایی درآوردیم. اسمشم گذاشتیم هالیدِی. خدا میدونه چهقدر روش کار کرده بودیم و ذوق داشتیم که بفروشیمش. روزی که آماده شد؛ مدیرمون که فهمیده بود کلی دعوامون کرد که مدرسه جای این کاراس؟ ما هم با گریه گفتیم که معلم ادبیاتمون در جریان بوده و کمکون کرده. هه! معلم ادبیاته؟ زل زد تو چشام و گفت چرا دروغ میگی؟؟؟ یادمه ازون موقع توی هیچ کاری توی مدرسه همکاری نکردم. حالا میخوام باز شروع کنم...
واسهی دکتر جیپی فرم پر کردم. حتی گفتم اگه مُردم هرجاییام رو که خواستین بدین هرکی که به کارش میآد.
دارم فکر میکنم که دوست دارم اتاق جدیدم رو چهجوری بچینم. که میخوام کدوم یکی ازین گلیمها رو ببرم. فکر کنم اون که از همه رنگیتره رو میخوام. ملافههای تختم چی؟ گلگلی باشه؟ یا چارخونه رنگیرنگی؟
حتی گشتم و آیکیا نزدیک خوابگاهمو پیدا کردم که برم ازش بشقاب و قابلمه و خوردهریزامو بگیرم.
فقط یه مشکل کوچیک هست... من ایرانیم... پاسپورت ایرانی دارم... یه بار به دلایل مسخره ردم کردن و ویزا ندادن. با سماجت دوباره اقدام کردم... تا امروز دو هفته ینی یازده روز کاری گذشته از روزی که دوباره رفتم سفارت و اپلای کردم.
شنبه یا یکشنبه؛ ینی پنج یا شش روز دیگه باید توی خوابگاه باشم... هنوز خبری از ویزا نیست. تازه فردا هم تعطیل رسمیه.
سعی میکنم امیدوار باشم که میدن. ولی بازم ناخودآگاه مچ خودمو میگیرم که دارم توی وبسایت دانشگاههای دیگه دنبال رشتهایی که دوست داشته باشم میگردم.
قصدم ازین پست فقط این بود که بگم توی دلم جوراب میشورن. بعد از پنج ماه اینور و اونور کردن شرایط و استرس... هنوزم هر روز که بیدار میشم انگار جورابای ارتش سرخ چین رو میریزن تو دلم واسه شستوشو -سلام هرکسی که اینو گفته بودی-
۱ نظر:
سلام
دخترم دلم سوخت برایت این وضعیتت . کاری هم ازم بر نمی اید که لااقل بگویم می توانم فلان کار را بکنم. فقط می توانم قول بدهم .وقتی غصه ات گرفت. شنوای درد دل هایت باشم اقلن مثل یک عمو.
برایت آرزوی پیروزی و گرفتن ویزا دارم موفق باشی
ارسال یک نظر