۱۳۸۹/۳/۸

فیلم‌ها می‌تونن خیلی بی‌رحم باشن، مخصوصا وقتی آرزوهای تورو به تصویر می‌کشن...
این فارسی1 هم که روی هرچی خاله‌زنک‌بازیِ رو کم کرده. کم مونده که پای سریال‌های کره‌ای گریه‌کنم.

اولین‌باری که دیدمش یادم نمی‌ره... زل زده بود بهم و با دهنِ باز نگام می‌کرد... 8 سالش بود. مامانم می‌گفت "خون آدما رو می‌کشه به‌ طرف هم"؛ واقعا هم کشید... می‌گفت "موژان‌؛ می‌شه تو خواهرم بشی؟" طفلی نمی‌دونس که واقعا خواهرشم...
حالا دو ساله که ندیدمش... 11 سالشه و نمی‌دونم هنوزم می‌خواد وقتی بزرگ شد مثل من بشه یا نه. مهم هم نیس. فقط می‌خوام جوری باشه که بعدها بتونم باهاش حرف بزنم و دلیل کارامو واسش توضیح بدم و بدونم که درک می‌کنه.
ولی الان فقط با ژانگولر بازی و یواشکی باید بهش زنگ‌بزنم و حرف بزنم.
دلم واسش تنگ‌شده... :(

هیچ نظری موجود نیست: