اینکه از عواقب یه کاری خبر نداشته باشی و بعد انجام دادنش به خودت و زمین و زمان فحش بدی که چرا این کارو کردم یه چیزه،
اینکه بعد از اون بار اول، بعد از اون همه درد یه بار دیگه هم مجبور باشی اون کارو انجام بدی و هیچ راه فراری ازش نیس یه چیز دیگهست.
حالا برداشت فلسفی این جمله و بسط دادنش به خیلی چیزا کنار،
من دارم راجع به جراحی دندون حرف میزنم. درد و صورت یهوری شدهت و دهنی که باز نمیشه و خندهی بیصدا و الکلنخوردن و سیگار نکشیدن و فعالیت بدنی نکردنِ بعدش همه کنار؛
با اینکه دو سه ساعت بعد از جراحی باید با دوستات بری بیرون و آخرین دورهمیِ قبل دانشگاه رو داشتهباشی هم حتی کاری ندارم.
با اینکه اونجا میخوای با کسی که یه سال و خوردهایه که دوسشداری و همش در تلاشی واسه ایمپرِس کردنش خداحافظی کنی، با اینکه وقتی بغلش میکنی که تِیککِر، صورتت یهوریه و نمیتونی حرف بزنی چیکار میکنی؟ ینی چیکار کنم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر