هیچ وقت به سایه ات روی زمین خیره شدی که مونست توی تنها بعدظهری است که دلت نمیخواست هیچ کسی را ببینی و به اجبار باید اون را تحمل میکردی تا فاصله بعد ظهر تا غروب را با اون به سر کنی بدون انتخاب و با اجبار اما تلخ
اگر نداند و برود همان رفتنش بهتر... اگر بداند و برود نداستن از من است یا از او..اگر از من است پس نگرانی از بابت چیست ؟ ...اگر چنین نیست پس دانستنش هم عین ندانستن است پس هر چه زودتر برود بهتر...
۹ نظر:
نیست
جوری که انگار ازروز اول نبوده...
انگار خالي شدي...
و من تاب را از یاد برده ام
زمانی که کودکی ام را تکان می داد
و سالهاست که درخواست آینه را اجابت نمی کنم
هیچ وقت به سایه ات روی زمین خیره شدی که مونست توی تنها بعدظهری است که دلت نمیخواست هیچ کسی را ببینی و به اجبار باید اون را تحمل میکردی تا فاصله بعد ظهر تا غروب را با اون به سر کنی بدون انتخاب و با اجبار اما تلخ
بعد فقط یه بغض گنده می مونده تو گلوت برای همیشه
وبلاگتو دوست دارم ای دوست
www.shabyekshabdo.wordpress.com
این رسم زندگیه ...هیچ چیز همیشگی نیست ..متاسفانه
اگر نداند و برود همان رفتنش بهتر...
اگر بداند و برود نداستن از من است یا از او..اگر از من است پس نگرانی از بابت چیست ؟ ...اگر چنین نیست پس دانستنش هم عین ندانستن است پس هر چه زودتر برود بهتر...
ای بابا سخت نگیر...
جاش زیر تخت نبوده!
توی کمد نبوده ..
تو قلبت و.. نبوده ...
معمولا بعضی ها هستن که نباید هیچ جا باشن و همیشه یه روح ازشون هست!
ارسال یک نظر