۱۳۹۰/۶/۲۸

بالاخره پیدا شد... بالاخره بعد از این همه انتظار و این همه منِ گیجِ با کله تو دیوار سروکله‌ش پیدا شد...ا
خوبیش اینه که همه‌ی بدی‌هام رو می‌بینه. خوبیش اینه که کاملا بی‌پرده باهاشم... خود خود خودمم
زیرو بمِ ذهنمو می‌کشه بیرون و می‌گه مسولیت کاراتو قبول کن. می‌گه قبول کن اشتباه کردی.. که با خودت بد کردی اما بدون که تنها نیستی... لازم نیست تنها بری به جنگ این احساسای پوچِ لعنتی.. من کنارتم
خوبیش اینه که حرفاش فقط حرف نیس... ذره ذره هرچی می‌گه به چشم می‌بینم و با همه وجودم می‌خوام...ا
می‌خوام می‌خوام.... انقدر می‌خوام که انگار همه‌ی من شده خواستن
انقدر منحصرانه و خودخواهانه می‌خوام که دیگه هیچ‌کس و هیچ‌چیزی جز این عشق لعنتیِ دور برام جذاب نیست

خواستم این احساسا رو ثبت کنم... همین

۲ نظر:

مَـن گفت...

عشق لعنتی دور.....

ناشناس گفت...

heh ...door