۱۳۸۹/۲/۱۰

‌عشق و احساسِ دوست‌داشتن شاید بدترین دشمن روابط باشن. این‌که می‌گم شاید واسه اینه که خب هرکسی نظر خودشو داره وگرنه واسه من هیچ شایدی وجود نداره؛ مطمئنم.
همیشه وقتی می‌رم روی فیس‌بوک، یه نگاه کلی به پروفایل‌های آدمایی که دوس دارم می‌اندازم و بعد می‌رم سر کارام. امروز ولی همین‌جوری که مشغول کار روتین و هرروزیم بودم، یه‌هو حس کردم چه‌قدر نفرتِ درونم بی‌هیچ دلیلی هرروز بیشتر و بیشتر می‌شه. آدمی که حتی الانش همش ازش حرف می‌زنم و تو فکرشم؛ چه‌قدر صرفن به خاطر نبودنش و ایگنور کردنش از چشمم افتاده.
بیشتر از این ناراحت می‌شم که چه‌قدر منو بی‌ارزش و همین‌جوری فرض کرده‌ان که هیچ‌وقت هیچ‌جا واسم نیستن.
حالا این‌که چرا همه‌ی اینا زیر سر این احساسای مزخرفه، عرض می‌کنم. 
همه‌ی این آدما که می‌گم، یه روزی دوست‌های جون‌جونی و جزو دوست‌داشتنی‌های زندگیِ کوچیکم بودن. همون موقعی که من جز خوبی و محبت ازشون هیچی نمی‌دیدم، یا بهتر بگم نمی‌خواستم که ببینم. همین عشقه؛ همین دوست‌داشتنه، همین بوده که به من اجازه داده از این آدما توقع محبت داشته‌باشم. همین توقع بی‌جائه‌است که حالا شده سُرسِ ناراحتی و نفرت.
واسه‌ی همینه که می‌گم این‌جور احساسا دشمنِ روابطن.
تا می‌شه نباید دوست داشت، نباید عاشق شد. اگه شد نباید توقع داشت.
لابد این‌جوریه دیگه

۱ نظر:

Zi گفت...

نه اينجوري نيست :)